بلقیس هدایای بسیاری به همراه بزرگان قوم خود به سوی سلیمان روانه کرد، چون نمایندگان حرکت کردند، هدهد پیش سلیمان شتافت و خبر را به او رساند. سلیمان خود را برای دیدار با آنها آماده ساخت تا زمینه نفوذ در آنها را فراهم سازد و به همین جهت به جنیان دستور داد آنچنان قصری عظیم و تختی باشکوه ترتیب دهند که قلبها را لرزانده و چشمها را خیره سازد و دلها را به طپش اندازد.
آن هنگام که نمایندگان بلقیس به بارگاه سلیمان وارد شدند مبهوت و حیرت زده شدند. سلیمان آنان را با روی باز پذیرفت و از آنها استقبال نمود و مقدمشان را گرامی داشت و سپس از مقصود ایشان سؤال کرد و گفت؛ چه خبری دارید و در مورد پیشنهاد من چه تصمیمی گرفته اید؟
نمایندگان بلقیس هدایای نفیس خود را تسلیم سلیمان کردند و انتظار داشتند که مورد پسند و پذیرش او واقع شود. سلیمان از قبول آنها خودداری کرد و به دیده بی نیازی بر آنها نگریست و به نمایندگان گفت؛ هدایا را بازگردانید، زیرا خدا به من رزق فراوان و زندگی سعادتمندی عنایت کرده و اسباب رسالت و سلطنت را به نحوی برای من فراهم کرده است، که به هیچ کس ارزانی نداشته است. چگونه ممکن است که من با مال دنیا فریفته شوم و زر و زیور دنیا مرا از دعوت حق بازدارد. شما مردمی هستید که غیر از زندگی ظاهری دنیا چیز دیگری نمی بینید. اکنون به همراه این هدایا نزد ملکه خود بازگردید و بگوئید که به زودی من با لشگری بزرگ به سوی شما خواهم آمد که شما توان مقاومت در
[256]
برابر آن را نداشته باشید و آنگاه قوم سبأ را در ذلت و خواری از شهر و دیار خود بیرون می رانم.
نمایندگان بلقیس، آنچه را که دیده یا شنیده بودند، به اطلاع او رساندند. سپس ملکه سبأ گفت؛ ما ناگزیریم گوش به فرمان او دهیم و از وی اطاعت نماییم و برای پاسخ و قبول دعوت او نزد او بشتابیم.